امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

امیرمحمد و امیررضا نازنین های مامان و بابا

امیر محمد وامیررضا آماده برای رفتن به بازار

روز 93/2/29 امیرمحمد وامیررضا همراه خاله هاشون به بازار رفته بودند چون به امیر رضا قول داده بودم که اگه پسر خوبی باشی وبعد اومدن از مدرسه بخوابی میبرمت بیرون ومیریم خونه مادربزرگ که براش دلمه ببریم امیررضا هم به حرف خاله گوش کرده وخاله هم به قولش وفا کرد امیر محمد هم امتحان داشت مامانش کمی به درسهاش نگاه کرد وبرای اینکه زنگ تفریحی بشه امیر محمد هم با ما اومد اینم عکسها قبل رفتن خونه مادربزرگ وبازار اینم ساعت امیررضا که قرار بود باطری بندازیم موقع برگشتن از بازار خیلی وسایل خریدیم (گوجه _تخم مرغ_پفک _بستنی _ دستمال آشپزخونه _ونون بربری_قابلمه وماهی تابه _ که قابلمه ها در سه سایز بودند ویه قابلمه کوچیک که خیلی...
1 خرداد 1393

درست کردن دلمه

روز 93/2/28 ما به خونه امیرمحمد وامیررضا رفته بودیم موقع رفتن از حیاط خونمون برای درست کردن دلمه برگ مو جمع کردیم تا اینکه یک دلمه خوشمزه درست کنیم ودور هم خوش باشیم امیرمحمد وامیررضا اینم برگ موهایی که به کمک بابا جمع کردیم اینم بعد از تمیز کردن برگ مو(بعد از چیدن ساقه ها) اینم دلمه آماده شده که خاله زکیه زحمتشون رو کشیده بودند وبوی دلمه وپیاز داغ فضای خونه رو پر کرده بود اینم تزیین شده دلمه با گوجه وپیاز داغ اینم امیر محمد که عاشق دلمه هست بفرمایید نوش جان ...
1 خرداد 1393

محمد جواد فرشته کوچولو

مامان وبابای محمد جواد معلم هستند ومحمد جواد یه خواهر ویه برادر داره که خواهرش پزشکی میخونه وداداشش سجاد هم کلاس هفتم هست محمد جواد روزهای یکشنبه وچهارشنبه یک هفته در میون مهمون خونه خاله میشه چون باباش اونجا کلاس داره محمد جواد رو میاره خونه خاله ماهم به محمد جواد خیلی عادت کردیم اما امروز که این پست رو می نویسم دو هفته ای میشه که نیومده دلمون واسش تنگ شده یادمه روزهای اول که میومد خیلی گریه می کرد ولی حالا اونم بهمون عادت کرده یادم نرفته بگم که یه روز وقتی که باباش اومده بود محمد جواد رو ببره من حاضرش کردم وگذاشتمش روی کریر که ببرم خیلی خوشحال بود مثل اینکه میدونست می خواد بره وقتی باباش رو دید خندید و انگاری داشت باهاش حرف میزد خیلی ...
26 ارديبهشت 1393

بچه ها عاشق فوتبال

این عکس تیمی هست که امیرمحمد وامیررضا در اون عضو هستند امیرمحمد عاشق فوتبال هست ودوست داره با تمرینات زیاد خودش رو به تیم ملی برسونه امیرمحمد وامیررضا هم توی این عکس هستند ...
26 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک

باز عکس خال ابرو میشم یکصدو ده مرتبه هو میکشم بسکه از عشق علی سرگشته ام عاقلان گویند کافر گشته ام مادرم میگفت ذکر هو بگیر یا علی گو دست بر زانو بگیر یا علی از جا بلندت می کند در دو دنیا سربلندت می کند میلاد مولی الموحدین علی (ع) مبارکباد روز پدر رو اول به پدر خودم وسپس از طرف امیر محمد وامیررضا به باباشون تبریک میگم الهی 100 ساله بشید ...
22 ارديبهشت 1393

خریدهای امیر محمد وامیررضا

مبارکتون باشه گلهای خاله به شادی بپوشید ودست مامان وباباتون درد نکنه که همیشه به فکر آسایش وراحتی شما هستند خدایا خونواده همه مخصوصا خونواده ما رو همیشه سالم نگه دار در پناه خودت آرزوم فقط همینه ...
22 ارديبهشت 1393

کاردستی بچه ها

این کاردستی رو خاله زکیه با کمک بچه ها درست کرده بود مقوا از ظرف شرینی های عید نوروز بود واون خونه ای هم که میبینید از چوب بستنی هایی که امیر محمد برا خاله هاشون گرفته بود درست شده وابرهاش از پنبه هست خلاصه کار زکیه خانومه دیگه  اینم بگم که امیر محمد خیلی دست ودل بازوبخشنده هست خدا حفظش کنه قربونش برم ...
22 ارديبهشت 1393

اومدن خاله اینها از تهران

این دلمه هارو که می بینید دست پخت خاله خدیجه ودختر خاله آمنه هست که برا ناهار درست کرده بودند رسم ما اینه که وقتی اونها میان همه دور هم جمع میشیم خونه مادربزرگ اون روز هم 93/2/8 بود که مهمون مادر بزرگ بودیم وحسابی خوش گذشت ودلمه ها خیلی خوشمزه شده بود دستشون درد نکنه حسابی خجالتمون داده بودند خاله اینها برا همون روز بلیط گرفته بودند چون 5 روزی میشد که اومده بودند وما به خاطر دانشگاه نتونستیم زود ببینیم همدیگه رو چون امتحان میان ترم میدادیم اینو به خاطر این گفتم که یه دل سیر نتونستیم همدیگه رو ببینیم خاله ودختر خاله عزیز وفاطمه کوچولو دلم براتون تنگ میشه به امید دیدار اینم فاطمه کوچولو ...
22 ارديبهشت 1393

روزهای بیاد ماندنی عید93

امیر رضا اینجا آماده شده برای رفتن به دید وبازدید عید سال93 امیررضا همیشه وقتی می خواد جایی بره به خودش خوب میرسه قربونش برم همیشه شیک پوشه از بچگی اینو به خاطر این میگم که یادمه مامانش میگفت واسه امیر محمد یه کت لی خریده بودیم از ترس اینکه امیر محمد اونو نپوشه از صبح زود بیدار میشد واونو تنش می کرد وتا شب هم اونو در نمیاورد اینم کیک که خاله زکیه برا بچه ها درست کرده بود خاله زکیه معروف به خاله کیک هست چون راست میاد کیک می پزه چپ میاد کیک می پزه یعنی اونقدر کیک درست کرده که واسه خودش استاد شده اینم یه نمونه از راست وچپ که گفته بودم اینم از سوغاتی بچه ها که 5 فروردین رفته بودند شمال که موقع برگشتن واسه ما...
22 ارديبهشت 1393