امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

امیرمحمد و امیررضا نازنین های مامان و بابا

عید مبارک

میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل را به همه شیعیان تبریک می گویم خدایا زیارت کربلا رو نصیب همه مابفرما الهی آمین ...
12 خرداد 1393

عید مبارک

ولادت با سعادت امام حسین (ع) را به همه شیعیان تبریک می گویم خدایا زیارت کربلا نصیب ما بفرما امیر محمد وامیر رضا گلهای خاله عیدتون مبارک ...
11 خرداد 1393

امیر محمد وامیررضا آماده برای رفتن به بازار

روز 93/2/29 امیرمحمد وامیررضا همراه خاله هاشون به بازار رفته بودند چون به امیر رضا قول داده بودم که اگه پسر خوبی باشی وبعد اومدن از مدرسه بخوابی میبرمت بیرون ومیریم خونه مادربزرگ که براش دلمه ببریم امیررضا هم به حرف خاله گوش کرده وخاله هم به قولش وفا کرد امیر محمد هم امتحان داشت مامانش کمی به درسهاش نگاه کرد وبرای اینکه زنگ تفریحی بشه امیر محمد هم با ما اومد اینم عکسها قبل رفتن خونه مادربزرگ وبازار اینم ساعت امیررضا که قرار بود باطری بندازیم موقع برگشتن از بازار خیلی وسایل خریدیم (گوجه _تخم مرغ_پفک _بستنی _ دستمال آشپزخونه _ونون بربری_قابلمه وماهی تابه _ که قابلمه ها در سه سایز بودند ویه قابلمه کوچیک که خیلی...
1 خرداد 1393

درست کردن دلمه

روز 93/2/28 ما به خونه امیرمحمد وامیررضا رفته بودیم موقع رفتن از حیاط خونمون برای درست کردن دلمه برگ مو جمع کردیم تا اینکه یک دلمه خوشمزه درست کنیم ودور هم خوش باشیم امیرمحمد وامیررضا اینم برگ موهایی که به کمک بابا جمع کردیم اینم بعد از تمیز کردن برگ مو(بعد از چیدن ساقه ها) اینم دلمه آماده شده که خاله زکیه زحمتشون رو کشیده بودند وبوی دلمه وپیاز داغ فضای خونه رو پر کرده بود اینم تزیین شده دلمه با گوجه وپیاز داغ اینم امیر محمد که عاشق دلمه هست بفرمایید نوش جان ...
1 خرداد 1393

محمد جواد فرشته کوچولو

مامان وبابای محمد جواد معلم هستند ومحمد جواد یه خواهر ویه برادر داره که خواهرش پزشکی میخونه وداداشش سجاد هم کلاس هفتم هست محمد جواد روزهای یکشنبه وچهارشنبه یک هفته در میون مهمون خونه خاله میشه چون باباش اونجا کلاس داره محمد جواد رو میاره خونه خاله ماهم به محمد جواد خیلی عادت کردیم اما امروز که این پست رو می نویسم دو هفته ای میشه که نیومده دلمون واسش تنگ شده یادمه روزهای اول که میومد خیلی گریه می کرد ولی حالا اونم بهمون عادت کرده یادم نرفته بگم که یه روز وقتی که باباش اومده بود محمد جواد رو ببره من حاضرش کردم وگذاشتمش روی کریر که ببرم خیلی خوشحال بود مثل اینکه میدونست می خواد بره وقتی باباش رو دید خندید و انگاری داشت باهاش حرف میزد خیلی ...
26 ارديبهشت 1393

بچه ها عاشق فوتبال

این عکس تیمی هست که امیرمحمد وامیررضا در اون عضو هستند امیرمحمد عاشق فوتبال هست ودوست داره با تمرینات زیاد خودش رو به تیم ملی برسونه امیرمحمد وامیررضا هم توی این عکس هستند ...
26 ارديبهشت 1393